جدول جو
جدول جو

معنی دست سائیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دست سائیدن
(اَ کَ دَ)
دست ساییدن. رجوع به دست ساییدن در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست یازیدن
تصویر دست یازیدن
دست دراز کردن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
دست خاییدن. گزیدن دست به دندان. رجوع به دست خاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
دست سائیدن. دست سودن. با دست لمس کردن. دست زدن. پرداختن:
به چیزی که بر ما نیاید شکست
بکوشید و با آن بسایید دست.
فردوسی.
پاینده باد عمرت، فرخنده باد روزت
تا با نبید و ساغر پیوسته دست سایی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ دَ)
آلوده کردن دست:
خون سعدی کم از آنست که دست آلائی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش.
سعدی.
بخدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آنقدر ندارم که تو دست آلائی.
سعدی.
گر سر برود قطعاً در پای نگارینش
سهل است ولی ترسم کو دست نیالاید.
سعدی.
، دست زدن:
چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ دَ)
یازیدن. دست دراز کردن. دست درازی کردن:
بزور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست.
فردوسی.
استکفاف، دست بسوی کسی یازیدن از بهر گریه. (دهار). رجوع به یازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
دست گزیدن. به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی. اظهار پشیمانی کردن. (دهار) :
دست خائی بعد ازآن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ.
مولوی.
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی چنین کس نبست.
سعدی.
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست.
سعدی.
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان.
سعدی.
کسی کو آزمود آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خاییدنش دست.
اوحدی (ده نامه)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
بسودن. پرواسیدن. برمجیدن. تمسح. تمسیح. (منتهی الارب) : مشن، دست مالیدن برچیزی درشت. (منتهی الارب). مث،دست در چیزی مالیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
- دست به دست مالیدن، کنایه از تأمل و تأخیر در کار است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دیر کشانیدن کاری. مماطله. مسامحه. در کاری دیر کردن. دست بدست کردن. دست دست کردن:
اکنون که نیامدبه کفت مال و شدت عمر
ای بی خرد این دست بدان دست همی مال.
ناصرخسرو.
گفتم تفنگ را به من ده، آنقدر دست به دست مالید تا کبک پرید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، عملی که برای ابراز اسف یا حسرتی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دست تغابن بر یکدیگر همی مالید. (گلستان سعدی).
، محو کردن. ستردن:
هر سخنی کز ادبش دوری است
دست برو مال که دستوری است.
نظامی (مخزن الاسرار ص 179)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست یازیدن
تصویر دست یازیدن
دست دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار